سلام هی حتی مطلع الفجر/ این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است
نگاه ششم:
اکنون جمعِ خسته های کوفته! وارد یک بیمارستان صحرایی شد! البته قبلا بیمارستان و الان دارالمجانین!! التبه از نوع انا مجنون الحسین. و حسین دوباره ذکر گرفت بر خط کاغذ و چاره ای نمیماند جز اینکه بیمارستان امام علی را
با پرچمهای در آغوش بادش توصیف کنم!
با ماه کاملش!
و با سکوت رازآلود شبهایش که در هوهو ی باد، صدای هو هویی را از گذرتاریخ به گوش میرساند که شبیه ناله های شامگاهی آشنایی ست که می توانستی آنها را در هر نقطه ای از تاریخ شبزنده داران بشنوی.
و اینجا باد صدا را نمیبرد، بلکه میآورد! و رمز ماندگاری راهیان نیز همین است.
آمدن به خودِ خود، و عبور از مرزهایی که در آن "من" به ما اعتبار میبخشد، و هر مشکلی که هست زیر سر همین "من" است! و در بیمارستان و در جمع راهی و خادم و خیلی های دیگر میدیدی این من یا مرده! یا مجالی برای ظهور و خودنمایی ندارد! اینجا همه راهی بودند! راهی...
بیمارستان را با گونی زینت داده اند، چرا که سنگر همان آشنای دیرینِ این آشنایی احیا شده، بدین رنگ است چون "خاک" تفسیر هم خوابگی انسان است با ابدیت، و خاکی همان کسی است که در آغوش خاک بهانه مینهد و در افلاک سیر میکند. شاید دیگر جایی را نبینی که به خاک تزیین شده! خاکی که امروزه بسیاری از آن گریزانند، و بسیاری در آن لرزان و البته ما از کدام دسته ایم!
رقص پرچم ها زیر نو ماه کامل در شب،باعث میشد، دم بگیری بذکر منقوش بر آنها را، و دمی نمیبینی مگر یا زهرا! حتی در پرچمی که روی آن یاابالفضل نوشته اند! چرا که عباس همان غیرت فاطمیست که این روزها گمشده ی خیابانهای شیک، اما لخت است! بگذریم، بگذار اینجا دیگر با شهر و شهریِ اهلی کاری نداشته باشیم، که اینجا آمادگاه شقایق های وحشی است! ذکر بود که میتوانستیم در این بیمارستان به غنیمت ببریم اگر چه خستگی سفر و روی هم نرفتن چشمت برای لحظه ای تو را به این سمت میکشد که زیر یک پتو بخزی و بخوابی و بخوابی!! اما دلت میخواد تمام شب را زیر مهتاب بمانی و دم بگیری! و راه را به فانوس نورالسماوات و الارض نشان میدهند من یشاء!
دم یعنی همان ذکری که باید از زبان به قلب رسوخ کند، و در آن ته نشین نشود بلکه همچون محلولی با پوست و گوشت و خونت آمیخته شود، و من کجا و دم آنکه دمش گرم است کجا!
اکنون فهمیدم، که چرا میگویند دیوانه از مه دور بهتر!
اما ما از "مه" دوریم که دوریم. و این مهجوری نتیجه ی آن دوریست، که سببی هم جز ما ندارد! و کاش حداقل در این فضای مقدس ظهوری داشته باشیم بر غیبیت کبرایی که مدتهاست در آن هستیم! مدتها و مدتها
امشب شب نخستی است که بچه ها به مناجات قبل از اذان از خواب تلخ برمیخیزند. و خواب همین دلیل غیبت ماست! خوابیم چون خوابیم، و چون گرمای دلچسب پتو را به سرمای کویری بیرون از ساختمان میبخشی! میبینی که از اطراف هستند کسانیکه خواب را حرام حاجی مُحرم میدانند! و آیا رمز دیگری که بر راهییان است مگر جز اینست! که راهی چون راهی شد، حاجی ست و بر حاجی احرام واجب و بر مُحرم چند چیز حرام است و نخستین آنها خواب!
خواب را باید حرام کرد، چون خواب را برای خوابزدگان قرار دادند، تا حیاتِ جاری شب را از چشمش بربایند، و بر دیدگان خیس ببخشند و مروارید لبخند صبحگاهی را میتوانی در این چشم ها به جستجو بنشینی! مروارید از جنس شوخ طبعی های عجیب!
تو در و دیوار بیمارستان نقش به دیوار آونقدر بود که اگه میخواستی همه ش رو بخونی و بنویسی، باید شامت رو یختر از یخ بخوری! و اگه رودل کنی و مثل محمدمهدی از دل پیچه به خودت بپیچی! دانه های اسفند! هم فعلا تنها داروست!
پ.ن:
راستش امروز عجایب زیادی رو خوندم اگر چه بعضیش دلم رو سوزوند و صدای جیزش! اومد اما مهم نیست ضمن اینکه از دست دوستجون هم دعوام! قرار رو داره بهم میزنه
دیگه اینکه تک تیرانداز اگه خودش صلاح دید خودش خودش رو معری کنه به من هچ ربطی نداره! با خودش
و اینکه و من هنوز منتظرم ....